دنیای طلاب

  • خانه 

#امام_زمان

11 شهریور 1402 توسط خدایا آرامشم فقط تویی

#مولای‌من 
🍂آمدم دنیا برای

                  دیدنت یابن‌الحسن
🍂ورنه با این مردم دنیا

                     چه‌کاری داشتم؟

#امام_زمان  

تعجیل در فرج مولایمان صلوات

 نظر دهید »

پندانه

09 شهریور 1402 توسط خدایا آرامشم فقط تویی

​🔻کم فروشی 
شخصی در مجالس سیدالشهدا علیه السلام خدمت می‌کرد و زیر لب این شعر را میخواند: حسین دارم چه غم دارم؟!

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط با دیدن این شخص در دل خود گفت: خوش بحال این شخص ، آقا سیدالشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم و غم‌های قیامت نجات خواهد داد.
پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد.
 شیخ رجبعلی میفرمود: با خود گفتم: امروز روز توست ؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین علیه السلام به فرشته‌ای امر فرمودند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد.
در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! از سخن آن حضرت تعجب کردم و پس از بیدار شدن جستجو کردم که شغل آن‌ مرد چیست؟! و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد ، آزاد می‌فروشد.
#امام_حسین 

#پند

#کم_فروشی

 نظر دهید »

...

12 تیر 1402 توسط خدایا آرامشم فقط تویی

 نظر دهید »

امام زمان‌

12 تیر 1402 توسط خدایا آرامشم فقط تویی

​#مهدےجان_مولاےمن❤️ 

#امام_زمان 

گفتم که بیقرار تو باشم ولی نشد

تنهادر انتظار تو باشم ولی نشد
گفتم به دل که جلب رضایت کندنکرد

گفتم که جان نثارتو باشم ولی نشد
گفتم دعا کنم که بیایی ببینمت

مانند مهزیار تو باشم ولی نشد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 

 نظر دهید »

داستانک

12 تیر 1402 توسط خدایا آرامشم فقط تویی

پسری بود كه اخلاق خوبي نداشت. پدرش جعبه اي ميخ به او داد و گفت هر بار كه عصباني مي شوي بايد يك ميخ به ديوار بكوبي. 

روز اول میخ های زیادی به دیوار کوبید. 

تصمیم گرفت، هر روز میخ ها را کم کند. 

بالاخره روزي رسيد كه پسر ديگر عصباني نمي شد. او اين مسئله را به پدرش گفت و پدر نيز پيشنهاد داد هر بار كه مي تواند عصبانيتش را كنترل كند، يكي از ميخها را از ديوار درآورد. 

بعد از چند روز همه ی میخ ها را درآورد.

وقتی به پدرش اطلاع داد، پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت:

«پسرم! تو كار خوبي انجام دادي و توانستي بر خشم پيروز شوي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه كن. ديوار ديگر مثل گذشته اش نمي شود. وقتي تو در هنگام عصبانيت حرفهايي مي زني، آن حرفها هم چنين آثاري به جاي مي گذارد. 

تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون آوري یا او را نزد دیگران تحقیر و مسخره کنی،یا حرفی بزنی که ناراحت کنی.

 هرچند هزاران بار عذرخواهي کنی فايده ندارد؛ آن زخم  و ناراحتی سر جايش میماند.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

دنیای طلاب

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

پیوندهای وبلاگ

  • خدایا ارامشم فقط تویی
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس